سه شنبه# #،# #18# #آذر# #1399

آیا واقعا «از کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند»!؟

اشتراک گذاری

"آیا واقعا «از کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند»!؟" عنوان یادداشتی است از دکتر ندا رضوی زاده، عضو هیات علمی پژوهشکده گردشگری جهاد دانشگاهی خراسان رضوی که به نقد مویه‌هایی از نوع «کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند» و «از ملک ادب حکم‌گذاران همه رفتند»  پرداخته است؛ متن کامل این یادداشت را در ادامه می توانید بخوانید:

در بخشی از یک مصاحبه دکتر محمدرضا کلاهی به مغالطه‌‌ آماری رایجی در مورد تولیدات غنی فرهنگی می‌پردازد و در بخش دیگر به مغالطه منطقی (طرح اشتباه مساله) می‌پردازد تا آن چیزی را مساله‌مند کند که «روایت نوستالژیک» یا «روایت افول» می‌نامد. در جایی می‌گوید: « کلان‌روایتی وجود دارد که می‌شود گفت که این روایت‌های افول ذیل آن قرار می‌گیرند. من نام این روایت کلان را «روایت نوستالژیک» می‌گذارم. این روایت نوستالژیک بر فضای ما حاکم است و همواره گذشته‌ها را وضعیتی بهتر از امروز تلقی می‌کند؛ همواره یاد و خاطره‌ها را گرامی می‌دارد؛ همواره دوست دارد به بزرگانی اشاره کند که در گذشته بودند و از دست رفته‌اند و ما امروزه دچار فقدانی چنان بزرگانی هستیم که گویی دیگر ظهور نخواهند کرد.»

 این بحث از آن رو توجهم را جلب کرد که چند سال پیش، پیرو ادعاها و بعضا مظلوم‌نمایی صنعت نشر مبنی بر این که تیراژ کتاب به صد و دویست نسخه رسیده و آه و واویلا در مورد کتاب‌نخوان‌شدن ملت، یک بار جستجویی کردم برای بدست اوردن آماری از نشر کتاب. هدفم بررسی این فرضیه بود که حاصل‌ضرب تیراژ در عنوان، امروز کمتر از دهه‌های قبل نیست. به‌علاوه، بخشی از کتاب‌ها که با تیراژ پایین تولید می‌شوند صرفا به قصد انتشار و منافعی به جز خوانده‌شدن توسط مخاطب تولید می‌شوند که نباید در محاسبه وارد شود. گو این که امروزه نویسندگان و مترجمان و ناشران فعال و حرفه‌ای کمتر از گذشته نیست، و تنوع وتخصصی شدن عناوین هم بسیار بیش از گذشته است و انتظار این که طیف بسیار وسیعی از عناوینی که مخاطب خاص دارد توسط جماعت بزرگی خوانده شود منطقی نیست. متاسفانه من دسترسی‌ای به آمار جامعی برای آزمون فرضیه‌ام نداشتم و آن پروژه شخصی را به فراموشی سپردم. همچنان که ایشان گفته است «روایت افول» که بعضا به روایت رایج و بدون تردید تبدیل شده، هم نیاز به بازخوانی صورتبندی مساله دارد هم بعضا نیاز به نقد روش‌شناسی و آزمون مبتنی بر شواهد؛ کاری که معمولا در جنجال‌های رسانه‌ای و سیاسی و منفعتی انجام نمی‌شود.  

 در راستای همین نوستالژی‌بازی‌های رایج، یک بار هم هنگام درگذشت جناب کیارستمی و ضجه مویه‌هایی از نوع «کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند» و «از ملک ادب حکم‌گزاران همه رفتند» که به راه افتاده بود (و هر از چندی هنگام درگذشت استادان بزرگ به راه می‌افتد)، نوشتم که این حرف نمی‌تواند لزوما درست باشد. چون اهل علم و هنر وقتی از دنیا می‌روند غالبا به حدی از پختگی و شهرت رسیده‌اند، و آثاری تولید کرده‌اند که فرصت یافته دیده شود و از آزمون تاریخی قضاوت نسل‌ها برآید. ما نمی‌دانیم چه تعداد هنرمند و نویسنده و اهل علم جوان‌تر در سالیان آتی از پس این آزمون برخواهند آمد، ولی به لحاظ آماری وقتی استادان بیشتر و جمعیت بیشتر جوینده علم و هنر، و امکانات بیشتری از قبیل آموزش و تکنولوژی و ارتباطات داشته باشید احتمالا محصولات بیشتر هم خواهید داشت. بنابراین این نگرانی از زوال و اضمحلال کلی فرهنگ و هنر لزوما نمی‌تواند درست باشد. درست است که بعضی شرایط اجتماعیِ تولید نخبگان و محصولات علمی و فرهنگی در چهار دهه تغییر کرده است و اثر محدودیت‌های سیاسی و سیاست‌گذارانه بر کیفیت و کمیت محتواهای علمی و فرهنگی انکارناپذیر است، با این‌حال، چندین عامل مهم فرصت‌های بی‌نظیری برای نسل‌های اخیر پدید آورده که در دهه‌‌ها و سده‌های پیشین فراهم نبوده است. انکارکردنی نیست که: (۱) در سه-چهار دهه اخیر آموزش (اعم از آموزش مدرسه‌ای، دانشگاهی و آموزشگاهی) بسیار بیش از نیمه اول قرن چهارده شمسی (و پیش از آن) دموکراتیزه شده است و دسترسی افراد بیشتری (هم به صورت مطلق و هم نسبی) به آموزش فراهم آمده است، (۲) انواع علوم و فنون و تکنولوژی‌هایی که در خدمت آموزش، پژوهش، و تولید محصولات فکری و علمی و هنری قرار می‌گیرد به طور تصاعدی رشد کرده است و کم‌وبیش درایران هم در دسترس قرار گرفته است، (۳) دسترسی به اطلاعات وارتباطات به طور قیاس‌ناپذیری افزایش یافته است از جمله از طریق تکنولوژی‌های ارتباطی چون اینترنت و ماهواره و امکان رفت‌وآمد بین ایران و خارج از کشور که سرعت مبادله اطلاعات و نوآوری را به طرز‌بی‌سابقه‌ای افزایش داده است، (۴) همزمان با افزایش متوسط تحصیلات و سرمایه فرهنگی و گسترش ارزش‌های مدرن در میان نسلی از والدین،‌ حساسیت برای سرمایه‌گذاری در رشد استعدادهای علمی و فرهنگی افزایش یافته است. بنابراین با مجموع این زمینه‌ها می‌شود انتظار داشت به تدریج نسل‌هایی که از این عوامل بهره‌مند بوده‌اند به بار بنشینند و از پس آزمون دشوار «زمان» آبدیده شوند و چهره‌های برجسته برآید. فراموش نکنیم که ما امروز در سوگ و حسرت کسانی نشسته‌ایم که هفت،هشت یا نه دهه پیش به‌دنیا آمده بودند.

 یک مغالطه دیگر هم در این افسوس‌ها و آه‌وواویلاها این است که چهره‌های برجسته و استادان نامدار حوزه‌های علم و فرهنگ با خروجی‌های ساده و فله‌ای نظام آموزشی مقایسه می‌شوند. گویی در یک منحنی نرمال، کسانی که از لحاظ استعداد و هوش و پشتکار و ارتباطات و زمینه‌های خانوادگی و اجتماعی رشد، در منتهی الیه راست نمودار قرار دارند با طیف وسیعی که از لحاظ متغیرهای مذکور در میان یا سمت چپ نمودار قراردارند مقایسه شده باشند و بعد این استنتاج به عمل آید که همه چیز و همه‌کس رو به اضمحلال و ابتذال است. در یک نگاه آماری، نخبگان همیشه درصد کمی از عموم را تشکیل می‌داده‌اند. در هیچ زمان ومکانی همه خروجی‌های همه دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌های سر کوی و برزن، نخبگان و دانشمندانی مثال‌زدنی نمی‌شده‌اند و نمی‌شوند.

 این همه البته ذره‌ای از مسئولیت سیاست‌گذاران در گذشته و حال کم نمی‌کند، کسانی که سیاست‌های‌شان، یا بعضی سیاست‌های‌شان در این سال‌ها، موجب سوختن و هرز رفتن منابع فراوان مادی و انسانی این سرزمین شده است، و به جای تسهیل فعالیت و خلاقیت نخبگان اصیل و صادق و سالم و توانمند، به تولید و تقویتِ موقعیت و صدرنشینیِ پخمگان و فرومایگان انجامیده است، و بلکه به حکم‌راندن پخمگان بر نخبگان!

 

اخبار